در انتظار ندایِ اجابتِ بامداد
بی خواب و بی تاب
محزون و خسته
رنجور از تقدیر روزگارِ بیرحم
"ارمغان"ها به بار آوردهست این غم
ارمغانی
به رنگ"بی قراری"
به نام "دلتنگی"
....
آهای سکوتِ پرسخنِ خلوتهای شبانه
آهای نوای بی صدایِ شبهایِ تنهاییِ با تو بودن
آهای شهرآشوبِ روزگارِ مهآلودِ شهرسکوت
آهای دلبرِ مشکلپسندِ بازار عشق
در نبودت «خاطره ها» فرمانروایی میکند.
...
چه غمبار از پی هم میگذرند روزها
دردناک است شوق وصل و "انتظار"
این روزها قلم به دست گرفتهام بنویسم از
فاصله
فراق
فراموشی
از فریادِ بغضآلودِ فصل خزان
از سرمای جانکاه زمستان
از آفتی که با بهار متولد شد
...
آهای دلبرِ مشکلپسندِ بازار عشق
آهای یار سفر کردهیِ شهریارِ شهر جنون
در نبودت هزاران آرزو چون پرستو از آسمانِ خیالم پر میکشد
«فراقت» هزاران درد نانوشته با من دلخسته دارد..
یادت هست آن تمنای بی وصال روزهای دلدادگی
یادت هست آن عشوههای طنّاز عالم دل سپردگی
آن آه سنگینی که از بساط این دل مهجور بلند می شد...
...
یادش بخیر
یاد تلخندکهای نازِ نازدانههای محلّهی شهرم
یاد انتظارهای عاشقانهی عالم کودکانهام
یاد آن روزهای پرامیدم بخیر...
آن روزها که تمامش زندگی بود و "خیال"
خیالی سبز
به مانند سرو
به امید وصل
در قامت عشق
در سراب کودکی....